دختر3 ستاره
دلنوشته
خسته از واهمه ای بی دلیل... خسته از عشقی بی مانند و همانند هر عشقی... آشفته از اینهمه سردرگمی و غربت !!! غریبه تر از همه با خود ... وآشنا با تمام خواسته هایم. خیس از گریه های مدام و دل... به مانند تخته سنگی محکم و پایدار...اما به ظاهر کافیست زیرش را خالی کنند ... زیر دل هیچ نیست جز ، امیدی واهی... دلگیر از خود ... دلداده به دیگری ... دلتنگ از غم های روزگار ... غم های آشنای سرکش و پلید ... غم های شلوغ . باید گذر کردن و رفتن گزینم... باید سال ها انتظار را فدای سکوتی دهشتناک کنم...
نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه،نه، آیینه به تو خیره شده تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف بسته های فردا،همه ای کاش،ای کاش ظرف این لحظه ولیکن خالیست ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود . . . غم که از راه رسید،در این خانه بر او باز نکن تا خدا یک رگ گردن باقیست تا خدا مانده،به غم وعده این خانه نده . . . |
|
|
.: طراحی قالب وبلاگ : نایت اسکین :. |